در قلب گور و در اتاق تدفین شاه، بلزونی چیزی یافت که بعدها به یکی از دقیقترین توصیفات دنیای نامرئی پشت پرده شناخته شد، قلمرویی که فرعونهای مصر با تمام توان میخواستند به آن دست یابند. این متن طولانی تدفینی که در چندین گور سلطنتی دیگر هم یافت شده، امروزه توسط پژوهشگران مدرن «امدوات» نامیده میشود؛ نامی که از واژه مصر باستانی «imy-dwat» گرفته شده و به معنی «آنچه در دوات یا جهان زیرین است» میباشد. «دوات» مکانی رازآلود و خطرناک بود، حتی برای فرعونهایی که با دانش موجود در امدوات مجهز بودند.
دیوارنگارههایی در مقبرۀ ستی یکم
در تمدن فرعونی مصر که بیش از ۳۲۰۰ سال طول کشید، مفهوم واحد و ثابتی از زندگی پس از مرگ وجود نداشت. بلکه تصورات از زندگی پس از مرگ و سفر روح پس از مرگ تغییر میکرد و تکامل مییافت؛ برخی از این تصورات شامل همه مردم دره نیل میشد و برخی تنها ویژه پادشاهان بود. یک گور سلطنتی معمولی از دوره پادشاهی نوین (۱۵۵۰–۱۰۶۹ قبل از میلاد) شامل توصیفهای متنوعی از زندگی پس از مرگ میشد. برخی مانند «کتاب مردگان» شامل طلسمها و اذکار میشد تا شاهِ درگذشته بتواند از قضاوت مردگان سالم عبور کند. برخی دیگر مانند «کتاب گاو آسمانی» شامل توصیفهای آسمان و خدایانی میشد که آنجا قرار داشتند.
در مقابل، «امدوات» نقشهای استعاری از جهان زیرین و توصیف گذر خدای خورشید رع از این قلمرو اثیری در طول دوازده ساعت تاریکی هر شب بود. شناخت نامهای متحدان و دشمنان موجود در این قلمروی تاریک برای شاه مرده حیاتی بود، زیرا روح سلطنتی هم پس از مرگ از آن عبور میکرد.
جزئیاتی از نسخهای از امدوات که بیش از ۳۰۰۰ سال روی پاپیروس حفظ شده بود
برای مصریان باستان، خدای خورشید در آسمان در کشتی عظیمی سفر میکرد که هم خدا و هم همراهانش را حمل میکرد. هنگامی که خورشید در افق غربی غروب میکرد و شعلههای نارنجی را روی تپههای بیابان میانداخت، کشتی وارد شکافهای تاریک جهان زیرین میشد و ابتدا به سرزمینی مردابی و حاصلخیز پر از برکهها و نیها، به نام «آبهای اوزیریس» میرسید.
پس از عبور از این آبهای آرام، کشتی خدای خورشید به ساحلی بسیار خطرناک میرسید: در ساعت چهارم شب، کشتی به روستائو میرسید، صحرای گسترده خدای شاهین سوکار، جایی که کشتی توسط مارها حمل میشد و خود به حرکت در نمیآمد. در این قلمروی خطرناک و خشک، خدای خورشید به هرم عظیمی میرسید که با یک دریاچه آتش محصور شده بود. محافظهای جادویی که توسط دو پرنده در بالای هرم قرار داشتند، از آن مراقبت میکردند. این دو پرنده ایزیس و نفتیس بودند، همسر و خواهر اوزیریس قدرتمند، فرمانروای مردگان که جسدش داخل هرم مدفون بود.
در تاریکترین ساعت شب، روح خدای خورشید با روح اوزیریس یکی میشد و روند باززایی و تولد دوباره آغاز میشد که در نهایت موجب میشد خورشید دوباره از افق شرقی طلوع کند و جهان زنده را روشنایی بخشد.
پس از این لحظه حیاتی، خدای خورشید به سفر خود ادامه میداد، اما به زودی مورد حمله دشمنان و شیاطین قرار میگرفت. مهمترین آنها آفوفیس، مار عظیمی بود که در انتظار نابودی خدای خورشید ضعیفشده بود تا جهان را در تاریکی ابدی فرو برد. خوشبختانه، خدای خورشید تنها نبود؛ او با همراهانی از خدایان کوچک سفر میکرد که میتوانستند با جادوی خود آفوفیس را زنجیر کنند و جلوی حملات شیطانی او را بگیرند.
با نابودی دشمنان رع که سرهایشان قطع، سوزانده و نابود میشد، کشتی خدای خورشید میتوانست از سواحل شنی روستائو عبور کرده و وارد آبهای نخستین خدای باستان (نون) شود که منبع همه آفرینش بود. تولد دوباره خدای خورشید زمانی کامل میشد که او در این آبهای حیاتبخش غوطهور میشد و با نخستین پرتوهای سپیدهدم بر افق شرقی، سفر طولانیاش به پایان میرسید تا شب دوباره فرا رسد.
شاه نیز هنگامی که پس از مرگ این سفر را در جهان زیرین انجام میداد، طلسمهای جادویی امدوات را که بر دیوارهای قبرش حک شده بود، تکرار میکرد تا گام در مسیر رع گذاشته و با امنیت عبور کند. پس از اجتناب از خطرات دوات، روح شاه با اوزیریس، فرمانروای مردگان برحق متحد میشد. برخلاف خدای خورشید، روح شاه دیگر در صبح دوباره زنده نمیشد، بلکه کنار اوزیریس، یکی میشد. به این ترتیب، شاهی که روی زمین فرمانروایی کرده بود، در جهان پس از مرگ نیز همچنان فرمانروایی باقی میماند.
ارسال نظر